سرگرمی و تفریح و بازی و دانلود و آموزش
دوستم میگفت :
با دوس دخترم داشتیم از خیابون رد میشدیم ، عینک دودی زده بود. گشت اومد گفت خانوم چه نسبتی با شما دارن؟ منم گفتم : خانوم کور هستن دارم از خیابون رد می کنم
 
-------------------------------@@@@@@@@@@-----------------------------
 
من یه اخلاق خیلی خوبی دارم و اونم اینه که هیچوقت نظرمو به کسی تحمیل نمیکنم ولی کسی که نظرش با من متفاوته خره …
تموم شد و رفت !
 
-----------------------------@@@@@@@@@-----------------------------------
من هیچوقت بحث نمیکنم ؛ من فقط توضیح میدم که حق با منه !
 
------------------------@@@@@@@@@@@----------------------------
 
ﺷﺮﻛﺖ ﺟﯽ ﺍﻝ ﺍﯾﮑﺲ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﻛﻪ ﮔﻮشی ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﺩﺭﻣﻴﺎﺩ ؛
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻪ ﻣﺎ ﯾﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﮐُــﺮﺩﯼ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺗﺒﻠﺖ ﻣﯿﺬﺍﺭﯾﻢ ﺗﻮﺵ!
ﺍﺧﯿﺮﺍ ﻟﭗ ﺗﺎﭘﻢ ﺗﻮﺵ ﺗﺴﺖ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺑﺎﺯﻡ ﻣﺜﻞ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ{-7-}
 
---------------------------------@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@-----------------------
کافیه بنا بزاری یکی رو نبین و باهاش رو به رو نشی ؛ تو یه کوچه خلوت تو کلکته هندوستان داری بستنی می خوری ، از رو به روت درمیاد …
-----------------------------@@@@@@@@@@@@@@@----------------------------

تلفن خونمون زنگ خورد برداشتم بجا اینکه بگم الو بله

گفتم بلو اله

طرف هم قاطی کرد گفت سلو الام <img src=" >

--------------------------------------------@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@-------------------------------

ﻣﻦ ﻫﺮﭼﯽ ﺻﺒﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﯿﻔﺘﻪ ﺭﻭ ﻏﻠطﮏ ﺧﺒﺮﯼ

ﻧﺸﺪ . . .

ﺍﻻﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ ﮐﻪ ﻏﻠطﮏ ﺑﯿﻮﻓﺘﻪ ﺭﻭﻡ ﺧﻼﺹ

ﺷﻢ ﺑﺮﻩ |:

---------------------------------------------@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@------------------------------

خونه خالی که میگن همین بود؟
 پس چرا اتفاق خاصی نمیفته .من الان نیم ساعته نشستم
 خونمون خرابه حتماً
--------------------------------------@@@@@@@@@@@-----------------------------------
 
داشتم تو خیابون واسه خودم میرفتم ییهو با یه دختر برخورد کردم کیفش افتاد زمین
بعد زود گفتم معذرت حواسم نبود
چشاشو بست هر چی از دهنش در اومد بارم کرد!!
اخرشم گفت اگه قصدت دوستیه چرا مودبانه نمیگی...................

من دیگـــــــــــــه میرم یه جا جدید پیدا کنم واسه محو شدن:)))
خدافس.............
 
------------@@@@@@@-----------------------------------------------------
 
كاش بچه دهات بوديم با اينترنت هم آشنا نبوديم ، الان تو يه خواب راحت بودم داشتم به دختر كد خدا فك ميكردم‎ ‎.‎ ‎.‎ ‎.
--------------------@@@@@@@-------------------------------------
استادی داشتیم اخلاق درس میداد. یه روز پرسید:آدمی از جسم و روح تشکیل شده. حالا بگید جوهر آدمی چیه؟؟ منم که تازه از خواب پریده بودم گفتم: جوهر آدمی عششقه! کلاس منفجر شد از خنده ولی دم استاده گرم بیرونم نکرد که شکست تحصیلی بخورم!
--------------------------------@@@@@@@@@@@@@------------------------------
یه سری آدما هستن که اگه تو زندگیت نبودن،
الان داشتی با خیال راحت نفس می کشیدی …
والا{-60-}
 
----------------@@@@@@@@@-------------------------------------
انقدر به آرایش دخترا گیر ندید ، مسخرشون نکنید !
هی دماغشو فلان کرده لباشو فلان کرده !

لج میکنن و دیگه آرایش نمی کنن اون وقت دیگه نمیشه نگاهشون کرد !
دودش تو چشمم خودتون میره هاااا..!

--------------------------@@@@@@@@@@@@@@@@-----------------------

واسه دوس دخترم ميخواسم دستكش بخرم ,فروشندهه زن بود ، گفت : چه سايزي ؟ گفتم : نميدونم ... دستشو گذاشت روميزوگفت : ازدست من كوچيكتره يا بزگتر ? دستمو گذاشتم رو دسش ، گفتم :همين قده .... با عشوه گفت :چيزديگه اي نميخوايد ؟؟ میخواستم یه شرتم بگیرم ازش,وجدانم نذاشت... :( :|
---------------------------------@@@@@@@@@@-------------------------
دوست دختر قبلیم به خاطر اینکه بهم حرص بده با دوست پسر جدیدیش عکس انداخته فرستاده برای من
.
.
.
.
.
.
منم فرستادم برای باباش
بعـــــــــــــله یــه همچی آدمیــم مــن{-7-}
 
----------------------------------@@@@@@@@@@@@@@@@@----------------------
 

یه موقعی توی مراسم عقد سکه هدیه میدادن

بعد شد نیم سکه، بعد ربع سکه

بعد این سکه‌های یک گرمی و نیم گرمی «پارسیان» و این چیزا اومد …

عنقریب روزی فرا میرسه که به عروس و داماد فقط بتونیم بگیم “آفرین” !

--------------------@@@@@@@@@@@@@@@-------------------------------------

خدایا پاره شدیم از خوشحالی و زندگی مرفه!! دو دقیقه روی بقیه ی کشورها تمرکز کن!!!
 
-----------------------@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@@---------------------------
 
 
دوستم برام اس ام اس زده پرسیده :
میدونی بهترین یونجه مال کجاست ؟
براشت نوشتم : نه نمیدونم ...
برام نوشته مشکلی نیست از یه گاو دیگه میپرسم ... !!
منو میگی
ینی یه همچین دوستای اهل دلی داریم ما!!
 
---------------------------------------------@@@@@@@@@@@@--------------------
 
دوستم تعریف میکرد می گفت : با خواهرزادش رفته ختم،آخرش اومده تسلیت بگه،بجای غم آخرتون باشه،برگشته گفته: دفه آخرتون باشه:|
 
------------------------------------@@@@@@@@@@@@---------------------------------
 
خوابم نمی برد ...
به همه چیز فکر کرده ام ...
بیشتر به تو ...
و می دانم که خوابی...
و قبل از بسته شدن چشم هایت ...
به همه چیز فکر کرده ای...
" جــــز مــــن "
-------------------------------------@@@@@@@@@@@@@@@@@-------------------
من در خواب راه میروم مواظب باش دست وپایت را له نکنم.من که غفلت کردم وکسی که خودش را به خواب زده بود قلبم را له کرد
----------------------@@@@@@@@@@-----------------------------
یه وقتایی هست که به اس ام اس دادن اعتیاد نداری به اونی که هی اس ام اس میدی عادت داری چون دوستش داری!!!
--------------------------@@@@@@@@@@--------------------------
خواهرزاده ی ۵ ساله م رو بردم سوپرمارکت بهش میگم عزیزم چی دوس داری برات بخرم ؟
میگه شکلات …
گفتم ای جونم ! چه شکلاتی بخرم برات ؟
یهو چشماشو تنگ کرد گفت : شکلات تلخ ! مثه طعمِ زندگی …
 
-------------------------------@@@@@@@@@@@@---------------------------
با خواهرم رفتیم عطاری به فروشنده میگه ۱۰۰۰تومن زردچوبه بده ۱۰۰۰تومن فلفل سیاه بده ؛ فروشنده کشیده داده بعد خواهرم میگه چقدر میشه ؟
----------------------------------------@@@@@@@@@@@@@@@@@--------------
 
 
 



ارسال توسط اسماعیل عربی

لبخند اگزوپری

بسیاری از مردم کتاب ”شاهزاده کوچولو” اثر اگزوپری را می شناسند. اما شاید همه ندانند که او خلبان هواپیمای جنگی بود و با نازی ها جنگید و در نهایت در یک سانحه هوایی کشته شد. قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می جنگید. او تجربه های حیرت آو خود را در مجموعه ا ی به نام "لبخند" گرد آوری کرده است. در یکی از خاطراتش می نویسد که او را اسیر کردند و به زندان انداختند. او که از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبان ها حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد می نویسد: "مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل به شدت نگران بودم. جیب هایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباس هایم را گشته بودند در رفته باشد. یکی پیدا کردم و با دست های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی کبریت نداشتم. از میان نرده ها به زندانبانم نگاه کردم. او حتی نگاهی هم به من نیانداخت. درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود. فریاد زدم ”هی رفیق! کبریت داری؟” به من نگاه کرد شانه هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد. نزدیک تر که آمد و کبریتش را روشن کرد بی اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد. لبخند زدم و نمی دانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمی توانستم لبخند نزنم. در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد. می دانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمی خواهد... ولی گرمای لبخند من از میله ها گذشت و به او رسید و روی لب های او هم لبخند شکفت. سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همان جا ایستاد. مستقیم در چشمهایم نگاه کرد و لبخند زد. من حالا با علم به این که او نه یک نگهبان زندان که یک انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرده بود.
پرسید: ”بچه داری؟” با دست های لرزان کیف پولم را بیرون آوردم و عکس اعضای خانواده ام را به او نشان دادم و گفتم: "آره، ایناهاش” او هم عکس بچه هایش را به من نشان داد و درباره نقشه ها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد. اشک به چشم هایم هجوم آورد. گفتم که می ترسم دیگر هرگز خانواده ام را نبینم... دیگر نبینم که بچه هایم چه طور بزرگ می شوند. چشم های او هم پر از اشک شدند. ناگهان بی آن که حرفی بزند، قفل در سلول مرا باز کرد و مرا بیرون برد. بعد هم مرا به بیرون زندان و جاده پشتی آن که به شهر منتهی می شد هدایت کرد. نزدیک شهر که رسیدیم تنهایم گذاشت و برگشت بی آنکه کلمه ای حرف بزند.
یک لبخند زندگی مرا نجات داد.

بله، لبخند بدون برنامه ریزی، بدون حسابگری، لبخندی طبیعی زیباترین پل ارتباطی آدم هاست. ما لایه هایی را برای حفاظت از خود می سازیم. لایه مدارج علمی و مدارک دانشگاهی، لایه موقعیت شغلی و این که دوست داریم ما را آن گونه ببینند که نیستیم. زیر همه این لایه ها، "من" حقیقی و ارزشمند نهفته است. من ترسی ندارم از این که آن را روح بنامم. من ایمان دارم که روح های انسان ها است که با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند و این روح ها با یکدیگر هیچ خصومتی ندارند. متاسفانه روح ما در زیر لایه هاییست که ساخته و پرداخته خود ما هستند و در ساختشان دقت زیادی هم به خرج می دهیم. این لایه ها ما را از یکدیگر جدا می سازند و بین ما فاصله هایی را پدید می آورند و سبب تنهایی و انزوای ما می شوند. داستان اگزوپری داستان لحظه جادویی پیوند دو روح است. آدمی به هنگام عاشق شدن و نگاه کردن به یک نوزاد این پیوند روحانی را احساس می کند. وقتی کودکی را می بینیم چرا لبخند می زنیم؟ چون انسانی را پیش روی خود می بینیم که هیچ یک از لایه هایی را که نام بردیم روی "من" طبیعی خود نکشیده است و با همه وجود خود و بی هیچ شائبه ای به ما لبخند می زند و در واقع آن روح کودکانه درون ماست که به لبخند او پاسخ می‌دهد.




تاریخ: پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:لبخند - معجزه لبخند , خوشرویی,
ارسال توسط اسماعیل عربی
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 92 صفحه بعد

آرشیو مطالب
بهداشت و سلامت
امکانات جانبی

پیج رنک